و شاورهم
فی الامر فاذا عزمت فتوکل علی الله (1) ترجمه: با آنان در کار مشورت کن هر موقع تصمیم گرفتی، بر خدا توکل کن 2.
والذین استجابوا لربهم و اقاموا الصلاه و امرهم شوری بینهم و مما
رزقناهم ینفقون (2)
ترجمه: کسانی که دعوت پروردگارشان را اجابت کرده و نماز را به پا میدارند
و کارهایشان به صورت مشورت صورت می پذیرد، و از آنچه به آنها روزی دادیم، انفاق میکنند. دقت در
مفاد و شرائط نزول، مانع از آن است که آیهها ناظر به بیان شیوه حکومت در اسلام
باشد. آیه نخست خطاب به پیامبر اکرم(ص) است که با یاران خود به شور بپردازد، در
مورد آیه، حاکم از جانب خدا معین شده و به حاکم مسلم یعنی پیامبر خطاب میکند که
برای جلب قلوب یاران خود، با آنان مشورت کند در این صورت آیه ناظر به شور در تعیین
حاکم نخواهد بود، بلکه بیانگر وظیفه حاکم موجود است که چنین کند و اما این که مردم
نیز در تعیین حاکم از این اصل بهره بگیرند، هرگز آیه ناظر به آن نیست. آیه دوم
خطاب به افراد با ایمان است که در" امور مربوط به خویش" مشورت کند؛ در این صورت باید احراز شود که خلافت پس از درگذشت پیامبر
از امور واگذار شده به مردم است یا نه؟ و ما احتمال میدهیم که این امر، به مردم
واگذار نشده است و دراختیار خدا و رسول او است، با این احتمال نمی توان آیه را سند
شیوه حکومت، اسلامی دانست. در پایان یادآور میشویم بسیاری از افراد که در شیوه حکومت کتاب یا
رساله نوشتهاند، اعضاء شورا را گروهی به نام (اهل الحل والعقد) معرفی کردهاند،
یعنی کسانی که باز و بستن امور به دست آنها است ولی خود این جمله از مبهمات است
زیرا روشن نیست که آیا مقصود علما و دانشمندان است آن هم در چه پایه از علم و
دانش، و میزان سنجش دانش آنها چیست؟ یا مقصود مسوولان حکومت اسلامی است. یا کسانی
که در ارتش و سپاه اسلام مشغول انجام وظیفه می باشند. در هر حال در این که شورا
یکی از اصول اجتماعی اسلام است،سخنی نیست ولی آیا در همه موارد یا موارد خاصی این
اصل تنها نمی تواند چهره حکومت را روشن کند. پیامبر
برای حفظ میراث الهی بر سر دو راهی قرار گرفته بود: الف) پیامبر قاطعانه پیشوای پس از خود را تعیین کند. ب) شیوه
و خصوصیات حکومت و وظیفه مسلمانان را به صورت روشن بیان کند. متاسفانه از نظر اهل
سنت هیچ کدام انجام نگرفته است. و هرگز نمیتوان به اصل شورا در تبیین صبغه حکومت
اکتفا کرد.
بیعت، و شیوه حکومت اسلامی یکی از شیوههای زندگی عرب قبل از اسلام
بیعت با رئیس عشیره بود و اسلام نیز آن را در مواردی تنفیذ کرد، مردم مدینه در سال
11 و 12 در عقبه «منی» با پیامبر بیعت کردند که اگر رسول گرامی به سرزمین آنان
وارد شود، از او بسان فرزندان و بستگان خود دفاع کنند، این نوع بیعت مربوط به
تعیین حاکم نبود، بلکه نتیجه ایمان آنان به رسول خدا بود و تعهد نمودند که از رهبر
خود دفاع کنند. پس از هجرت پیامبر گرامی اسلام(ص)دو بار نیز با پیامبر بیعت کردند
یکی در غزوه حدیبیه و دیگری در بیعت زنان مکه با پیامبر. درباره بیعت نخست، قرآن چنین می فرماید: لقد رضی الله علی المومنین اذ یبایعونک تحت الشجره فعلم ما فی قلوبهم
فانزل السکینه علیهم و اصابهم فتحا قریبا (3) ترجمه: خداوند از مومنان هنگامی که در زیر آن درخت با تو بیعت کردهاند،
راضی و خشنود شد، خدا آنچه را در درون دلهایشان نهفته بود، میدانست از این رو
آرامش را بر دلهایشان نازل کرد و پیروزی نزدیک به عنوان پاداش نصیب آنها
فرمود. و در آیه
دیگر میفرماید: اذا جائک
المومنات یبایعونک علی ان لا یشرکن بالله شیئا و لایسرقن و لا یزنین و لا یقتلن
اولادهن و لا یاتین ببهتان یفترینه بین ایدیهن و ارجلهن و لا یعصینک فی معروف
فبایعوهن و استغفرلهن الله ان الله غفور رحیم. (4) ترجمه: ای پیامبر هنگامی که زنان مومن نزد تو آیند و با تو بیعت کنند
که چیزی را شریک خدا قرار ندهند دزدی و زنا نکنند، فرزندان خود را نکشند، تهمت و
افترایی پیش دست و پای خود نیاورند و در هیچ کار شایستهای مخالفت فرمان تو نکنند،
با آنها بیعت کن و برای آنان از درگاه خداوند آمرزش بطلب که خداوند آمرزنده و
مهربان است.
اتفاقاً هر دو آیه خارج از موضوع ما است. در آیه نخست آنان به نبوت
پیامبر ایمان آورده و حاکم اسلامی از جانب خدا معین شده بود. بیعت برای این بود که
از جان او دفاع کنند همچنان که از جان و فرزندان خود دفاع مینمایند. یعنی حاکم
مشخص، و فقط بیعت کردند که در این لحظه حساس از او دفاع نمایند. آیه دوم
درباره تعیین حاکم نیست، بلکه تاکید بر ایمان آنان به نبوت پیامبر است و در حقیقت
عملا متعهد شدهاند که به شریعت او عمل کنند از این جهت یادآور میشود که شرک
نورزند، زنا نکنند، دزدی نکنند، سرقت نکنند، در این صورت این آیات را نمیتوان
ناظر به بیان شیوه حکومت دانست. گذشته از این، مجرد بیعت الزام آور نیست و باید در کنار بیعت خصوصیات
خلیفه از نظر ایمان و تقوا و علم و آگاهی بیان گردد، در حالی که هیچ کدام از دو
سنت وارد نشده است.
آنچه که انسان از دقت در این آیات و موارد بیعت استفاده میکند، این
است که هدف از بیعت تعیین حاکم و یا ثبیت حکومت او نیست، بلکه اخذ بیعت برای تاکید
بر عمل به مقتضای ایمان است؛ از این جهت در حدیبیه بیعت نمودند تا سرحد جان از
اسلام دفاع کنند یا در محیط مکه زنان بیعت میکردند شرک نورزند و کار زشت انجام
ندهند. آری پس
از درگذشت پیامبر تعیین خلیفه از طریق بیعت صورت گرفت آن هم در دو مورد:
1. خلافت
خلیفه نخست، با بیعت افراد اندکی. 2. خلافت
امیرمومنان(ع) با اکثریت قریب به اتفاق. گویا یک چنین روش، استمرار بر همان سیره پیش از اسلام بود که از طریق
بیعت، شیخ قبیله را گزینش میکردهاند ولی مسلما عمل صحابه مدرک برای حکم شرعی
نیست، حکم شرع را باید از کتاب و سنت گرفت نه افراد غیر معصوم آنهم در چنین مساله
سرنوشت ساز. خلاصه
سخن این که اسلام آئین جهانی است و تا روز رستاخیز بایدجهان را اداره کند حتی در
عظیم ترین و اساسی ترین مساله به نام حکومت اسلامی روشن گریهای گسترده داشته باشد. سخنان
حکیمانه ای از پیامبر(ص) نقل شده است که روشنگر تنصیصی بودن مقام امامت از روز
نخست می باشد. ابن هشام
مینویسد: پیامبر گرامی اسلام (ص) در موسم حج قبیله "بنی عامر" را به
اسلام دعوت کرد رئیس آنان گفت: «ارایت ان نحن بایعناک علی امرک ثم اظهرک الله علی
من خالفک ایکون لناالامر من بعدک؟» ترجمه: آیا چه نظر میدهی اگر ما با تو بیعت کردیم خدا تو را بر
مخالفان پیروز کرد، آیا پس از تو، ما سهمی در کار تو خواهیم داشت؟ پیامبر در پاسخ
فرمود: «الامر
الی الله یضعه حیث یشاء»
ترجمه: کار مربوط به خداست هرکجا بخواهد آن را قرار میدهد» (5) رئیس
قبیله بنی عامر رسالت پیامبر را یک حکومت بشری فکر میکرد و لذا انتظار داشت در
برابر کمک به پیامبر، سهمی در آن داشته باشد، پیامبر دست رد بر سینه او زد، و امر
حکومت را مربوط به خدا دانست که باید او تعیین کند، اگر به راستی زمام حکومت در
دست امت اسلامی یا اهل حل و عقد یا دیگران بود، پیامبر میفرمود:«الامر الی الامه
او الی اهل الحل والعقد» یا به گونهای که برای طرف مفهوم باشد. پیامبر
گرامی در تعیین شیوه حکومت از جملهای بهره گرفت که خدا در مورد رسالت از آن
استفاده کرده است چنانکه میفرماید: "الله اعلم حیث یجعل رسالته" (6) ترجمه: خدا آگاهتر است رسالت خود را کجا قرار دهد. برداشت
صحابه از خلافت، پس از درگذشت پیامبر و بررسی تاریخ خلافت نشان میدهد که تعیین
خلیفه از طریق تنصیص خلیفه پیشین صورت میگرفت اگر از خلافت ابی بکر و امیر مومنان
صرف نظر کنیم، دیگر خلافتها همگی جنبه تعیینی و تنصیصی داشته است خلافت عمر به
وسیله ابی بکر انجام گرفت(7). خلافت عثمان از طریق شورای شش نفره به نتیجه رسید،
شورائی که اعضای آن را خلیفه پیشین معین کرد(8). آنگاه که عمر ترور شد، عائشه از طریق فرزند
خلیفه (عبدالله بن عمر) به او پیام فرستاد و گفت: سلام مرا به پدر برسان و بگو امت
محمد را بدون نگهبان ترک مکن، کسی برای آنها معین کن زیرا من از فتنه میترسم.
عبدالله بن عمر به پدر گفت: در میان مردم شایع است که تو کسی را بر خلافت بر نمیگزینی،
اگر برای تو شتر و گوسفندانی باشد و آن را در اختیار چوپانی قرار دهی، هرگاه چوپان
آنها را در بیابان رها کند، درباره او چگونه قضاوت میکنی؟ آیا دامهای تو را
درمعرض هلاکت قرار نداده است؟ اگر چنین است، رعایت مصالح مردم از اهمیت بالایی
برخوردار است(9). هنگامی که معاویه فرزند خود «یزید» را به عنوان خلیفه مسلمین
معرفی کرد، عبدالله بن عمر را خواست و به او چنین گفت: من دوست نداشتم امت محمد را
پس از خویش بسان گله بدون چوپان رها کنم(10). همه این جمله حاکمی است که صبغه حکومت در
نزد همگان جنبه تنصیصی داشت مساله شورا یا بیعت اهل حل و عقد تئوریهایی است که
بعدها متکلمان اهل سنت مطرح کردهاند. آری مقصود از استشهاد با این جملهها رد نظریه شورا و بیعت است؛ و الا
تنصیص بشر تا به وحی الهی منتهی نشود، فاقد ارزش خواهد بود. تا این جا مساله امامت و خلافت از نظر نبوت روشن گشت، اکنون باید
ببینیم دلائل موجود در کتاب و سنت کدام یک از دو نظر راتایید میکند.
1. آل
عمران: 159.
2. شوری: 38.
3. فتح: 18.
4. الممتحنه:
12.
5. سیره ابن
هشام، ج 2، ص 424.
6. انعام:
124.
7. طبقات
ابن سعد، ج 3، ص 200 - کامل ابن اثیر، ج 2، ص 292. 8. کامل ابن
اثیر، ج 3، ص 35.
9. لیه
الاولیاء، ج 1، ص 44.
10. الامامه و السیاسه، ج 1، ص 168. مشاوره
در قرآن و نهج البلاغه مقدمه یکی از دستاوردهای انقلاب اسلامی ایران، بازگشت به
مفاهیم اصیل اسلامی و بهرهگیری از فرهنگ غنی و پویای اسلام است. از جمله مسائلی
که در فرهنگ اسلامی به آن اهمیت فراوانی داده شده و در کتاب خدا و نهج البلاغه و
احادیث اسلامی، پیرامون آن بحث و گفتگو به عمل آمده، مساله «مشاوره» و «اصطکاک
افکار» و «تبادل نظرها» است، که همه افراد جامعه، از شخصیتهای بزرگ و معصوم گرفته
تا آخرین فرد، مامور به اجرای آن میباشند. هرچند انگیزه «مشاوره» در افراد معصوم،
با انگیزه آن در دیگر افراد، متفاوت است، و این حقیقت در طی تشریح آیات و سخنان
«امام علی» (علیه السلام) روشن خواهد شد. این رساله، مشروح سخنرانی نگارنده، در «دومین کنگره جهانی نهج
البلاغه» است که در ایام میلاد امیر مؤمنان در ماه رجب به سال 1402 ه.ق برابر
هفدهم اردیبهشت ماه سال 1361 ه.ش برگزار گردید و شخصیتهای بزرگ و ارزندهای از
کشورهای اسلامی نیز در آن شرکت داشتند، و هر کدام پیرامون موضوعی از موضوعات «نهج
البلاغه» سخن گفتند. هر چند موضوع سخن این جانب در آن کنگره مشاوره از دیدگاه امام
علی (علیه السلام)
در نهج البلاغه بود، اما برای تکمیل مطلب، آیات مربوطه به «مشاوره» را
نیز مورد بررسی قرار دادیم، تا از این طریق بهره بیشتری به خوانندگان گرامی
برسانیم ولی برای رعایت اختصار از طرح احادیث مربوطه به «مشاوره» خواه از امام علی
(علیه السلام) در غیر نهج البلاغه، و خواه از سایر پیشوایان معصوم برای فشرده
گویی، خودداری نمودیم.
فهرست اجمالی مطالب، به قرار زیر است: الف- مشاوره در قرآن 1. توضیح
واژه های «مشاوره» و «امر» 2. نظر «شوری»
برای پیامبر اکرم (صلی اللّه علیه و آله) الزام آور نیست. 3. مورد «مشاوره»
کجاست؟ 4.
«شوری»
در امور مربوط به مردم است، نه امور الهی. ب- مشاوره در نهج البلاغه 1. ارزش «مشاوره»
و نظر خواهی.
2. شرایط
مستشار.
3. موقعیت
امام در برابر نظر خواهی.
مشاوره
در قرآن 1.
در قرآن کریم می فرماید: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ
وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ
عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ
فَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ. ترجمه:
در پرتو رحمت خدا، به آنان نرم خو شدهای هر گاه تند و سخت دل بودی، از دور تو
پراکنده میشدند، آنان را ببخش و برای آنان آمرزش بخواه، در کارها با آنان مشورت
بنما و هر موقع تصمیم گرفتی به خدا توکل کن که خدا متوکلان را دوست دارد.
2. و نیز می
فرماید: فَما أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَمَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ ما عِنْدَ
اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقی لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ.
وَ الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما
غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ. وَ الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ
أَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ. وَ الَّذِینَ
إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنْتَصِرُونَ. ترجمه: آنچه به شما داده شده است، کالای زندگی این دنیاست و آنچه نزد
خدا است، برای کسانی که ایمان دارند و بر خدای خود توکل میکنند، بهتر و پایدارتر
است. کسانی که از گناهان بزرگ و عمل ناپسند دوری میجویند و موقع خشم میبخشند.
کسانی که ندای خدای را اجابت نموده و نماز را بپا میدارند و کارهای آنان میان خود
بر اساس مشورت است و از آنچه روزیشان کردهایم انفاق میکنند. کسانی که وقتی ستم
دیدند، انتقام میگیرند.
3. خداوند
میفرماید: وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لِمَنْ
أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَی الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ
کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ، لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها، لا تُضَارَّ
والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَی الْوارِثِ مِثْلُ
ذلِکَ، فَإِنْ أَرادا فِصالًا عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ
عَلَیْهِما وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ فَلا جُناحَ
عَلَیْکُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ
اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ. ترجمه: مادران، فرزندان خود را دو سال تمام شیر میدهند (این) برای
کسی است که بخواهد دوران شیرخوارگی را تکمیل کند، و بر آن کسی که فرزند برای او
متولد شده، (پدر) لازم است خوراک و پوشاک مادر را بطور شایسته (در مدت شیر دادن
بپردازد حتی اگر طلاق گرفته باشد)، هیچ کس موظف به بیش از مقدار توانائی خود نیست،
نه مادر (به خاطر اختلاف با پدر) حق ضرر زدن به کودک دارد و نه پدر، و بر وارث او
نیز لازم است که این کار را انجام دهد (هزینه مادر را در دوران شیرخوارگی تأمین
نماید) و اگر آن دو با رضایت یکدیگر و پس از مشورت بخواهند کودک را (زودتر) از شیر
باز گیرند، گناهی بر آنها نیست و اگر خواستید دایهای بر فرزندان خود بگیرید،
گناهی بر شما نیست، به شرط این که حق گذشته مادر را بطور شایسته بپردازید و از خدا
بپرهیزید و بدانید خدا به آنچه انجام میدهید، بینا است. الف- توضیح و بررسی واژههای « مشورت » و « امر» 1- «مشاوره»
در لغت عرب، نظر خواهی از افراد طرف مشورت است. راغب در مفردات میگوید: «التّشاور و المشاورة، استخراج بمراجعة البعض الی البعض.» الفاظ سه
گانه، تشاور، مشاوره و مشوره کسب نظر از طریق مراجعه برخی بر برخی دیگر است. لفظ
«شوری» که در
آیه دوم وارد شده است، اسم است به معنی «مشاوره» و احیانا به معنی «اشاره کردن» و
یا موضوعی که پیرامون آن به مشاوره مینشینند، به کار میرود. واژه «امر» در لغت
عرب پنج ریشه دارد. و اگر به مناسبتهایی به یک رشته معانی دیگر منطبق گردیده همگی
به خاطر یکی از این پنج معنی است، و در حقیقت این معانی به یکی از آنها بازگشت میکند. بزرگ
ریشه شناس فرهنگ عرب، «ابن فارس»، در فرهنگ خود که برای شناختن ریشه معانی الفاظ
نوشته است، چنین میگوید: «امر» له اصول خمسة: الأمر من الأمور، و الأمر ضدّ
النّهی و الامر النّماء و البرکة، و المعلّم، و العجب.» امر پنج ریشه دارد: 1- امر چیز 2-
امر مقابل نهی 3- امر رشد
و برکت 4-
امر علامت 5-
امر شگفتی این ریشه شناس بزرگ پس از نقل این جمله، به موارد استعمال
این لفظ پرداخته است و در باره معنی دوم میگوید: «و من هذا الباب الإمرة و الإمارة، و صاحبها
امیر، و مومر، قال ابن الأعرابی: امّرت فلانا ای جعله امیرا.» ترجمه: و از این قبیل است «امرة» و «امارة» یعنی حکومت و بدین سبب
حاکم را امیر می گویند ابن اعرابی میگوید: «امّرت فلانا» یعنی او را به امیری
برگزیدم. بنا بر
این، معنی مستقیم «امر» حکومت نیست، و اگر هم احیانا در معانی قریب به حکومت به
کار رود، به خاطر این است که دادن فرمان، با حکومت ملازم است، از این جهت قاموس میگوید: «امر مصدر
«امر علینا» اذا ولیّ و الاسم الإمرة بالکسرة.» «امر مصدر است به معنی فرمانروائی،
میگویند: «امر علینا»، وقتی فرمانروا شد، «امره» (به کسره) اسم است.»
مقصود از «امر» در آیه، مطلق امور فردی و کارهای اجتماعی است. یعنی
همان معنی نخستین است که «مقابیس» آن را یادآور شده، و اگر در اولین آیه مورد بحث آن را به خاطر قراینی
تنها به «امور اجتماعی» تفسیر کنیم، جهت ندارد که آیه دوم را به آن معنی اختصاص
دهیم، بلکه مقصود یک معنی وسیع است که هر دو معنی در آن داخل می باشند. عجیب است
آنکه میگوید: آیه وَ الَّذِینَ اسْتَجابُوا ناظر به امر «حکومت و سلطنت» است. چنانکه
اکثر کلمه «امر» وارده در آیات قرآن ناظر به همین معنی است مانند کلمات یا
أَیُّهَا،... لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ...، قالَتْ یا أَیُّهَا، الْمَلَأُ
أَفْتُونِی فِی أَمْرِی...، قالُوا نَحْنُ أُولُوا...، إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ
الَّذِی خَلَقَ... یُدَبِّرُ الْأَمْرَ...، وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ
الْمُسْرِفِینَ...، وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ،... بَدِیعُ السَّماواتِ وَ
الْأَرْضِ و امثال آن. زیرا اگر در این آیات بپذیریم که «امر» ناظر به «حکومت» است، به
خاطر قراینی است که لفظ را به آن سوق میدهد مانند آیه 59، سوره نساء: یا أَیُّهَا
الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ. «از خدا
اطاعت کنید، و از پیامبر و فرمانروایان (صاحبان امر و نهی) خود، پیروی کنید.» که
تکرار لفظ «اطیعوا» دلیل بر این است که مقصود از آن صاحبان امر و نهی است. و
همچنین است آیه: وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ. ولی هرگز در آیات دیگر
لفظ امر به معنی حکومت نیست اینک بیان برخی از این آیات لَیْسَ لَکَ مِنَ
الْأَمْرِ شَیْ ءٌ مقصود از «امر» یکی از چهار سرنوشتی است که در کمین مجرمان قریش
قرار داشت و در طی دو آیه بر آن اشاره شده است. 1. «لِیَقْطَعَ
طَرَفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْ یَکْبِتَهُمْ» دلهای آنها را بسوزاند و
نومید سازد.
2. «لَیْسَ
لَکَ» عذاب کند.
3. «لَیْسَ
لَکَ مِنَ» ببخشد و بیامرزد. در این زمینه میفرماید: «لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ ءٌ»،
«اختیار هیچیک از اینها در دست تو (پیامبر) نیست.» این آیه چه ارتباطی به حکومت و سلطنت دارد اگر شخصی به کسی
بگوید: «این کار ارتباطی به تو ندارد» میتوان گفت: «کار»، به معنی حکومت و سلطنت
است روشنتر از آن، آیه قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی أَمْرِی ما
کُنْتُ. آیه مضمون گفتار ملکه سبا است. وی وقتی نامه سلیمان به او رسید، بزرگان
کشور را جمع کرد و گفت:
«افتونی فی امری» «مقصود از «امر»، همان حادثه و جریانی است که برای او
پیش آمده بود. و لذا در ذیل آیه میگوید: قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ، «من در
هیچ کاری بدون حضور و نظر شما تصمیم نمیگیرم.» آری «مشورت کننده» در این مورد
«حاکم» است، ولی این دلیل نمیشود که امر به معنی «حکومت» است، زیرا اگر همین
«ملکه سبا» در ازدواج خود، با اشراف کشور مشورت کرده بود، باز همان جمله را میگفت. روشن تر
از همه آیه «یُدَبِّرُ الْأَمْرَ» است که مقصود، «تدبیر امور آفرینش است.» به گواه
این که ما قبل آیه در باره خلقت زمین و آسمان بحث نموده است و این جمله در سورههای
متعددی وارد شده است. از این بیان مفاد آیههای دیگر نیز روشن میشود- و از مراجعه
به آیات قرآن که همین لفظ در آنها وارد شده است- استفاده میشود که لفظ «امر»
غالبا در همان معنی حادثه و جریان، به کار میرود و اگر در مواردی از آن فرمان و
دستور فهمیده میشود به خاطر قرینهای است مانند: «اطیعوا» و غیره. ب- نظر
شوری برای پیامبر الزام آور نیست تا این جا، با مفردات آیه آشنا شدیم، اکنون وقت
آن رسیده است که در مفاد آیه «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ» دقت کنیم. در این آیه باید به نکات زیر
توجه نمود:
1. آیه خطاب
به پیامبر است به گواهی الفاظ: «اعف»، «استغفر»، «شاور»، «عزمت»، «فتوکّل» 2. هرگز
پیامبر ملزم نیست از نظر شوری پیروی کند، بلکه پس از استماع سخنان آنان آنچه را
مفید و سودمند تشخیص داد، به آن عمل خواهد کرد. شوری فقط میتواند نظر دهد، ولی «تصمیم» و
«قاطعیت» و «انتخاب نظر» مربوط به خود پیامبر است. ممکن است پیامبر نظر یکی از دو
جناح اقلیت و اکثریت، و یا رای ثالثی را انتخاب کند که با رای هیچ کدام تطبیق نمیکند،
به گواه این که پس از جمله «و شاورهم فی الأمر» میفرماید: «فإذا عزمت فتوکّل علی اللّه»، یعنی «هر موقع تصمیم گرفتی بر خدا تکیه کن». این جمله میرساند
که تصمیم نهایی و قاطع با خود پیامبر است. در «تفسیر جلالین» مینویسد: «جمله- فتوکّل علی اللّه- میرساند که پیامبر
باید بر خدا تکیه کنند نه بر شوری.» حالا این سخن «جلالین» صحیح باشد یا نه،
سرانجام تصمیم نهائی با پیامبر است نه با نظر دهندگان. در اینجا، این سؤال پیش میآید: «اگر نظر شوری اعتبار قطعی ندارد، پس
هدف از تشکیل آن چیست» پاسخ این سؤال از مراجعه به متن آیه روشن میگردد زیرا لفظ:
فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ حاکی است که گروهی از «صحابه»، خاطر
پیامبر را آزرده ساخته، و مایه ناراحتی او را فراهم آورده بودند. از این جهت
خداوند به پیامبر دستور میدهد که از آنان درگذرد، نه تنها درگذرد، بلکه در باره
آنان طلب آمرزش کند. پس به پیامبر دستور میدهد که در باره امور با آنان به مشاوره
بنشیند، با در نظر گرفتن آزار و ایجاد ناراحتی آنان، جهتی جز «احیاء شخصیت» آنها
ندارد، تا از طریق مداخله دادن ایشان در امور از «ایذاء» آنان بکاهد، زیرا وقتی در
جریان اوضاع قرار گرفتند و در پارهای از موارد «روی تشخیص پیامبر»، نظرات آنان
محترم شمرده شده، طبعا مایه سکوت و آرامش خاطر آنان فراهم میگردد. علاوه بر
این، مشاوره پیامبر یک نوع درس و سرمشق عملی است که زمامداران و افراد واقع بین در
تصمیمها و قراردادها و دیگر امور فردی و اجتماعی از مشاوره غفلت نکنند، زیرا باید
بدانند که اصطکاک دو فکر، بسان اصطکاک دو سیم مثبت و منفی برق است، که از آن نور و
روشنی میجهد، همچنان که از پیوند و تلاقی افکار، افق کار، نورانی و روشن میگردد. سخنانی
از بزرگان تفسیر و سیره: نویسندگان اسلامی در تفسیر این آیه سخنانی دارند که
یادآور می شویم:
1- «ابن هشام» در «سیره» خود میگوید: «مشاوره به خاطر ایجاد الفت میان
پیامبر و یاران او بود.»
2- «طبری»
در «تفسیر» خود میگوید: «مشاوره پیامبر یک درس عملی بود، تا دیگران
نیز از او پیروی کنند.»
3- «شیخ مفید» در بحث گستردهای که پیرامون «مشاوره پیامبر» انجام داده
است، چنین میگوید:
«هدف از مشاوره تالیف قلوب آنان است، گذشته از این، میخواهد به آنان
برساند که در زندگی، پیش از تصمیم باید مشورت کرد». دیگر این
که در موقع مشاوره، دوست و دشمن، مستشار ناصح از مغرض، از هم شناخته میشوند و
پیامبر در موقع مشاوره میتواند منافقان و مغرضان و بدخواهان خود را به خوبی
بشناسد، چنانکه قرآن مجید میفرماید: وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیْناکَهُمْ
فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ. ترجمه:
اگر میخواستیم چهرههای آنان را به تو نشان میدادیم و در شیوه سخن، آنان را
خواهید شناخت.» و لذا وقتی پیامبر پس از جنگ بدر پیرامون اسیران قریش با آنان سخن
گفت، آنان نظریه مغرضانهای مطرح کردند و قرآن به عنوان انتقاد از نظر آنان چنین
میفرماید: ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْری حَتَّی یُثْخِنَ فِی
الْأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ وَ اللَّهُ
عَزِیزٌ حَکِیمٌ.
ترجمه: «هرگز شایسته نیست که پیامبر اسیر بگیرد، مادامی که قدرتمند
نشده است، شما خواهان کالای دنیا هستید، خداوند خواهان آخرت میباشد و خداوند قدرتمند
و داناست.».
4- «زمخشری»
میگوید: اگر کسی کاری بدون مشورت سران عرب انجام میداد، این کار بر
آنان سنگین و دشوار بود، از این جهت پیامبر خدا مأمور به مشاوره با آنان گردید.» 5-
«طبرسی»
در «مجمع البیان» مجموع این وجوه را به اضافه این که: «پیامبر مأمور
بود که در مورد جنگ با دشمن و آشنائی با فنون رزمی، مشورت کند.» از مجموع
سخنان بزرگان، که پیرامون آیه بحث کرده اند، روشن میگردد که الزام پیامبر به
مشاوره به جهت یاد شده در زیر بوده است: 1. احیاء
شخصیت صحابه و جلب محبت و تالیف قلوب آنان. 2. ترسیم خط
زندگی و این که امت در این مورد از وی پیروی کنند. 3. شناخت
منافقان و مغرضان.
4. انجام
کار مهمی بدون مشورت با سران عرب مایه ناراحتی آنان بود و پیامبر را به استبداد
متهم میکردند.
5. مورد
مشاوره مسائل مربوط به فنون رزمی است. ج- مورد مشورت کجا است طبیعت مشورت ایجاب میکند که هالهای از ابهام
دور موضوع را گرفته باشد، و فرد «مشورت گر» میخواهد که در پرتو اصطکاک افکار، حجاب جهل را پاره کند تا
سیمای حقیقت را مشاهده نماید. حالا اگر در باره موضوعی از نظر عقل و یا شرع
کوچکترین ابهامی وجود نداشته باشد، و فرد به صورت قاطع نظر خود را بیان کند، و یا
حکم موضوع مشورت از نظر «کتاب» و «سنت» روشن باشد، دیگر برای مراجعه به شوری و
افکار عمومی، موضوعی باقی نمیماند. به عبارت دیگر: «مراجعه به شوری در جائی است که در آن مورد، حکم روشنی
از نص قرآنی و یا تنصیص نبوی نباشد ولی با وجود چنین نص، دیگر نوبت به شور نمیرسد.»
قرآن مجید، حدود مشورت را به روشن ترین وجه بیان میکند و میفرماید: وَ ما کانَ
لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ
یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ... مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ
ضَلالًا مُبِیناً. «هرگز برای مرد و زن با ایمان، چنین اختیاری نیست که در موردی
که خداوند و یا پیامبر نظر داده اند مخالفت کنند، هر کس با خدا و پیامبر او مخالفت
کند، آشکارا گمراه شده است». پیامبر اسلام، برای کوبیدن سنتهای غلط از جانب خدا مأمور شد که دختر
عمه خود، «زینب بنت
جحش» را به عقد غلام و پسر خوانده خود در آورده، هنگامی که پسر خوانده وی همسر
خویش را طلاق داد، باز پیامبر مأمور شد که او را بگیرد، تا یکی دیگر از سنتهای
دوران جاهلیت را بکوبد.
در چنین مسالهای که خدا و پیامبر نظر قاطع دادند، جای مشورت و شورائی
نیست و هرگز بر پیامبر و یا بر افراد امت صحیح نیست که تنصیص الهی را کنار
بگذارند، و دانش و بینش خود را روی هم بریزند و برای موضوع چاره جوئی کنند، زیرا
پیش از آنان، خداوند آگاه و پیامبر واجب الاطاعه وی، در این باره نظر دادهاند
وظیفه مسلمانان این است که اختلافات خود را به حضور پیامبر آورده و از او نظر
خواهی کنند و نظر او را قاطع و نافذ تلقی کنند، زیرا به حکم آیه: وَ ما یَنْطِقُ
عَنِ الْهَوی داوری او، خطا ناپذیر است. قرآن در آیه زیر به چنین وظیفهای تصریح
میکند: فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ
بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ
یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً. «نه به خدا سوگند، به حقیقت مؤمن نخواهند بود، مگر این که
تو را در اختلافات خود برای داوری برگزینند و از آنچه تو حکم میکنی دلتنگ نشوند و
در برابر داوری تو تسلیم شوند.» پیامبری که نسبت به مؤمنان از خود آنها سزاوارتر است، چنانکه میفرماید: «النَّبیُّ
اوْلی بِالْمُؤمِنینَ مِنْ انْفُسِهِمْ.» قطعا نظر وی بر نظر آنان مقدم خواهد بود. در یکی
از نبردها، فرماندهان سپاه، نقطهای را برای ستاد فرماندهی انتخاب نمودند. در این
موقع یکی از یاران پیامبر بنام «حباب» به رسول خدا گفت: «یا رسول اللّه ارأیت هذا
المنزل، امنزلا انزلکه اللّه لیس لنا ان نتقدّمه و لا نتأخّر عنه، ام هو الحرب و
الرّای و المکیدة قال: بل هو الرّأی و الحرب و الرّای و المکیدة. فقال: یا
رسول اللّه فإنّ هذا لیس بمنزل فانهض بالنّاس حتّی نأتی ادنی ماء من القوم.» ترجمه:
«ای پیامبر خدا آیا به فرمان خدا در این نقطه فرود آمدید که دیگر برای ما حق اظهار
نظر نباشد، یا این که این نقطه را برای نبرد با دشمنان صلاح دیدید پیامبر فرمود:
موضوع قابل رای و اظهار نظر است. وی گفت: به نظر من بهتر است که سپاه را حرکت دهید
که در کنار آب فرود آییم.» از این بیان به خوبی استفاده میشود که مسلمانان
دستورات پیامبر را بر دو نوع تلقی میکردند: 1. دستوری
که نمی توان آن را تغییر داد، در اینجا باید تسلیم شوند. 2. دستوری
که می توان آنرا در شوری قرار داد. «واقدی» در «مغازی» خود چنین مینویسد: «حبّاب بن منذر»، به «پیامبر
اکرم»- صلی اللّه علیه و آله- چنین گفت: «فإن کان عن امر، سلّمنا و ان کان عن
الرّأی فالتّأخیر عن حصنهم.» «هر گاه در این مورد امر الهی و دستوری خاص است، ما
سخنی نداریم و اگر از موارد اظهار نظر است که می توان آنجا نظر داد، بنظر ما صلاح
این است که ستاد را از حدود قلعه دشمن عقب ببریم». د- شوری در امور مردمی است، نه الهی قرآن
مجید به روشنی میفرماید: وَ الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ .«امور مربوط به
آنان بر اساس شوری است.» برای آگاهی از مفاد آیه دوم از بحث، نکتهای را یادآور میشویم:
دقت در عبارت وَ الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ که لفظ «امر» در آن به سوی
«ضمیر متصل» که به مؤمنان بر میگردد، اضافه شده است. و معنای آن چنین است که در
امور مربوط به خودشان مشورت میکنند. ما را به مطالبی که محققان علم کلام، در بحثهای
خود یادآور شدهاند، متذکر میسازد. آنان میگویند در جامعه مسلمانان، اموری است «توقیفی» که مربوط به خدا
است، و غیر او حتی «رسول» او نیز در باره آن حق اظهار نظر ندارد، و به اصطلاح خود
رسول گرامی، «امر
الهی» است، و تکلیف آن را باید خود خدا تعیین نماید. برای نمونه، دو مورد را
یادآور می شویم:
1. «مسأله
رسالت» و این که چه کسی باید عهده دار این مقام شامخ باشد، تعیین متصدی این مقام
مربوط به خداست، و جز خدا هیچ کس نمیتواند «نبی و پیامبر» او را تعیین نماید. قرآن مجید میفرماید: وَ إِذا
جاءَتْهُمْ آیَةٌ قالُوا. «خدا میداند رسالت از جانب خویش را بر عهده چه کسی
بگذارد. یعنی به هیچ وجه نمیتوان، خواه از طریق شوری، و خواه از راه دیگر، «رسول
خدا» را معین نمود.
2. «تشریع
احکام» و «تحلیل حلال» و «تحریم حرام»، همگی مربوط به خداست، و پیامبران گرامی،
گیرندگانی هستند که احکام الهی را از منبع وحی اخذ نموده و در اختیار مردم میگذارند
و هیچ گاه حق ندارند حکمی را تشریع کنند و یا تکلیفی را دگرگون سازند. قرآن در
این زمینه میفرماید:
وَ إِذا تُتْلی عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ قالَ الَّذِینَ لا
یَرْجُونَ لِقاءَنَا، ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما یَکُونُ. گروهی که
به روز رستاخیز ایمان ندارند، میگویند قرآنی غیر این بیاور (یا احکام) آن را
دگرگون ساز، بگو برای من چنین حقی نیست که آن را از جانب خود دگرگون سازم». از این
جهت، «شارع واقعی» نزد مسلمانان همان خدا است و پیامبران و امامان، بیانگران
احکامی هستند که از جانب خدا به آنان رسیده است. و اگر در برخی از اخبار وارد شده
که در نمازهای چهارگانه، دو رکعت نخست «فرض اللّه» و دو رکعت اخیر «فرض النّبیّ»
است، معنی آن این نیست که او از پیش خود چنین کاری را انجام داده است بلکه مقصود
اینست که او درخواست دو رکعت نموده و خداوند با درخواست او موافقت فرموده است
همچنین در چند مورد دیگر نیز در احادیث وارد شده است. در برابر این قسم از امور،
موضوعاتی داریم که مربوط به جامعه اسلامی است و گره آن باید به دست خود افراد
مسلمان گشوده شود، خواه از امور فردی باشد مانند: انتخاب همسر و یا شوهر. خواه از
امور اجتماعی باشد، مانند جنگ و صلح با دشمن، تعیین شیوه جنگ، قطع روابط دیپلماسی
با کشورهای متخاصم یا تحدید آن و... مانند آنها که همگی نیاز به شورهای سیاسی
نظامی دارد و هر اقدام عجولانه و بدون تبادل نظر سودمند نخواهد بود. این رشته
از امور و مانند آنها دربست در اختیار جامعه با ایمان است، که باید با تشکیل
شوراهای نظامی و سیاسی گره کار را بگشایند، خود پیامبر گرامی در دوران زمامداری
خود در چنین مواردی شوراهائی تشکیل داده و عملا مسلمانان را به اصل شوری و حدود آن
آشنا ساخته است. حالا اگر
بدانیم که موردی مربوط به خدا است و با اصطلاح، «امر الهی» است، نمیتوانیم به اصل
وَ الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ تمسک نموده و در آن مورد اظهار نظر کنیم،
زیرا فرض این است که مورد مشورت در جمله «و امرهم» داخل نیست، بلکه از موارد «امر الهی» است و
اگر به طور یقین بدانیم مورد از مصادیق «امرهم» یعنی مربوط به خود مسلمانان است،
مانند برقراری روابط دیپلماسی با کشورهایی که در گذشته با مسلمانان در حال تخاصم
بودند، و با تزویج همسری برای فرزند خویش، در این صورت بدون شک با تشکیل شوراهای
خانوادگی و سیاسی باید مطالب را یکسره کرد. و اگر در مواردی که ندانیم که آیا این مورد مربوط به خدا است، و یا
مربوط به مسلمانان است، و جدا مردد باشیم که آیا باید منتظر دستور الهی باشیم، یا
این که خدا تصمیم در این مورد را به خود مسلمانان سپرده است، باز در این حالت نمیتوانیم
به اصل یاد شده تمسک کنیم و نتیجه گیری نمائیم، زیرا تمسک به اصل، فرع احراز موضوع
آن است، و تا موضوع قاعدهای احراز نگردد، و تا قطعی نشود که مورد بحث از مصادیق
«امرهم» هست یا نیست، تمسک به قانون شوری بیمعنی خواهد بود. برای روشن شدن مطلب به مثال زیر توجه فرمائید: «در آئین مقدس اسلام،
«سرکه» حلال و «شراب» حرام
است، اگر روشن شود که مایعی سرکه است و یا شراب حکم آن مورد را به خاطر احراز
موضوع، می توانیم از قانون زیر استنباط کنیم: «الخلّ حلال، و الخمر حرام.» «سرکه
حلال و شراب حرام است.» حالا اگر مایعی میان این دو مورد مردد شد، در چنین موقعیتی
نمی توان به یکی از دو اصل استدلال نمود و حکم آنرا روشن ساخت، بلکه باید در چنین
مواردی سراغ دلیل دیگری برویم که پیرامون شک در موضوع مورد نظر وارد شده است. این بحث
اجمالی پیرامون «مشورت» در قرآن است اکنون به دومین بخش توجه فرمائید: نهج
البلاغه و مساله شوری امیر مؤمنان- علیه السّلام- در نهج البلاغه، پیرامون شورا و
مشورت سخن گفته و مجموع سخنان او را میتوان در چند بخش خلاصه نمود: 1. ارزش
مشورت و نظر خواهی 2.
با چه کسی به مشورت بپردازیم و شرایط مستشار 3. موقعیت امام در برابر نظر خواهی 4. استدلال
بر خلافت از طریق شورا 5.
نظر امام در باره شورائی که خلیفه اول برگزید 6. نظر امام در باره شورای شش نفری خلیفه دوم. اینک ما
به گونه ای فشرده پیرامون هر شش موضع سخن می گوئیم: 1. ارزش
مشورت امیر مؤمنان علی-
علیه السّلام- در سرزمین «صفین» خطابه تکان دهندهای خواند. در نیمه
سخن امام، مردی برخاست و در عین ابراز فرمانبرداری و اطاعت آن حضرت را به گرامی
ستود. در این
موقع امام به سخن خود ادامه داد و در ضمن بیانات خود فرمود: «فلا تکلّمونی بما
تکلّم به الجبابرة، و لا تتحفّظوا منّی بما یتحفّظ به عند اهل البادرة، و لا
تخالطونی بالمصانعة، و لا تظنّوا بی استثقالا فی حقّ قیل لی، و لا التماس اعظام
لنفسی... فلا
تکفّوا عن مقالة بحقّ، او مشورة بعدل، فإنّی لست فی نفسی بفوق ان اخطی ء، و لا آمن
ذلک من فعلی، الّا ان یکفی اللّه من نفسی ما هو املک به منّی، فإنّما انا و أنتم
عبید مملوکون لربّ لا ربّ غیره.» ترجمه:
«با من همان طور که با گردنکشان سخن میگویند سخن نگوئید، و از هر نوع
سکوت و موافقت که با گروه خشمگین انجام میگیرد، خودداری کنید، و در زندگی با من
از هر نوع چاپلوسی دور باشید. تصور نکنید که اگر حقی گفته شود برای من سنگین میآید،
و یا من خواهان بزرگداشت خود هستم... پس، از حق گویی و مشورت واقع بینانه، خودداری
نکنید زیرا من بالاتر از آن نیستم که خطا نکنم و از خطا در کار خویش مطمئن و ایمن
باشم، مگر از آنچه که او بر آن از من مسلطتر است، باز دارد. من و شما بندگان و
مملوک خدایی هستیم که مالک و صاحب ماست و جز او صاحبی نیست.» در این بخش از سخن «امام علی»- علیه السلام- نکاتی است که دو نکته را یادآور میشویم: 1- «امام»، یاران خود را چنان شجاع و دلیر پرورش میدهد که آنان بتوانند هر
چه را حق و حقیقت تشخیص دادند، بگویند، و به آنان اجازه میدهد که حقیقت را تک تک
به امام برسانند.
همچنان که جمله: «فلا تکفّوا عن مقالة بحقّ» اشاره به همین است و به
آنان رخصت میدهد که در حوزه «مشورت» و «مشاوره»
امام وارد شوند و به عدل سخن بگویند، چنانکه میفرماید: «او مشورة
بعدل». 2- نکته
دیگر این که امام در این سخن، خود را بالاتر از این نمیداند که خطا نکند و از
اشتباه در کار خود ایمن و مطمئن باشد. این سخن حق و راست میباشد، اما از آن نظر
که او «انسان» و «بشر» است و طبیعت بشری، با خطا و اشتباه همراه است و تا «عصمت
الهی» نباشد، هر انسانی در معرض اشتباه و مسیر لغزشها قرار میگیرد. این نه تنها
امام است که به چنین حکمی محکوم است، بلکه تمام افراد معصوم و همه افراد بیمه از
گناه و اشتباه، از آن نظر که بشرند، در معرض چنین خطاها و اشتباهها قرار میگیرند
و سخن امام نیز روی این اساس است. ولی با در نظر گرفتن «عصمت و مصونیت الهی»، چنین
احتمالی در حق امام و دیگر معصومان منتفی خواهد بود. امام نیز به همین جهت بلا
فاصله فرمود: «الّا ان یکفی اللّه من نفسی، ما هو املک به منّی.» امام در سخن خود
از قرآن پیروی کرده است و قرآن در باره «پیامبر اکرم»- صلّی اللّه علیه و آله- و «حضرت
یوسف» علیه السلام- در یک آیه به دو شیوه سخن گفته و هر یک از شیوهها ناظر به
مقامی از مقامات آنان است. اینک به برخی از آیات اشاره میشود: وَ لَوْ
لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ، لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ
یُضِلُّوکَ وَ ما یُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَضُرُّونَکَ مِنْ شَیْ ءٍ
وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ، وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ
تَکُنْ تَعْلَمُ وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً. ترجمه:
«اگر کرامت و رحمت خدا بر تو نبود، گروهی از آنان میکوشیدند تا ترا
گمراه سازند و آنان جز خود، کسی را گمراه نمیکنند، و بر تو هیچ زیانی وارد نمیسازند
و خدا قرآن و حکمت را به تو نازل کرده و آنچه که نمیدانستی به تو آموخته است، و
لطف و کرامت خدا برای تو بزرگ است. این آیه گواه بر «عصمت پیامبر» است. جمله «لهمّت طائفة» یعنی گواه بر وجود زمینه لغزش
در پیامبر است، ولی جمله «لو لا فضل اللّه علیک» گواه بر «عصمت الهی» است. و ذیل
آیه نیز گواهی میدهد که «عصمت» از شاخه و نتایج درخشان علم او به عواقب گناه است. وَ ما
أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ
رَبِّی. ترجمه: «هرگز نفس
خویش را از تمایل به گناه پیراسته نمیسازم، همانا نفس کشاننده انسان به بدیها و
زشتیها است، مگر این که مورد رحمت حق قرار گیرد.» یوسف از آن نظر که یک بشر خاکی است و با
قوای نفسانی و تمایلات انسانی آفریده شده است، مشمول جمله: وَ ما أُبَرِّئُ
نَفْسِی یعنی «نفس خود را پیراسته نمیسازم»، میباشد. ولی از آن نظر که مورد رحمت
حق قرار گرفته و صیانت الهی دارد مشمول جمله وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی است جمله
«استثناء» حاکی است که هر کسی مورد رحمت حق قرار گیرد، او از فرمان بد نفس در امان
و شخص مصون از شر نفس، معصوم و بیگناه است. مفاد این آیه را گر چه گروهی به
«زلیخا» نسبت میدهند، ولی استاد بزرگوار «علامه فقید طباطبائی»- رحمة
اللّه علیه- با قراینی، احتمال دادهاند که مضمون آن مربوط به «حضرت یوسف»- علیه
السلام- باشد. در
«قرآن
مجید» از این نوع تعبیرها که ناظر به جنبههای بشری یک انسان است، هر چند ممکن است
از دیده دیگر، معصوم و مصون از گناه و اشتباه باشد، فراوان است، از باب نمونه
آیاتی را یادآور میشویم:
قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلَّا ما شاءَ
اللَّهُ. ترجمه: بگو من
برای خود سود و زیانی را مالک نمی شوم، مگر آنچه را که خدا بخواهد.» جمله: لا
املک لنفسی» ناظر به «مقام امکانی» پیامبر است که مالک نبودن بر نفع و ضرر را بر
او جایز میشمرد ولی جمله: «الّا ما شاء اللّه»، ناظر به «صیانتی» است که از جانب خدا در باره او
انجام میگیرد.
وَ ما کُنْتَ تَرْجُوا أَنْ یُلْقی إِلَیْکَ الْکِتابُ، إِلَّا
رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ.
ترجمه: هرگز امیدوار نبودی برای تو کتابی نازل گردد مگر بطور رحمت از
پروردگار تو.
وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا، ما کُنْتَ
تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً، نَهْدِی
بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا. ترجمه:
این گونه کتابی را به تو وحی کردیم یا روحی به سوی تو فرستادیم، تو
چنین نبودی که بدانی کتاب و ایمان چیست ولی ما آن را نوری قرار دادیم که هر کس از
بندگان خود را بخواهیم، هدایت میکنیم.» جمله: «ما کنت...» در این دو آیه به معنی
این است که از آن نظر که تو بشری، قدرت آن را نداشتی که از «کتاب» و «ایمان» آگاهی
پیدا کنی.
با مراجعه به آیات قرآن و موارد استعمال جملههای «ما کنت» و «ما کان»
روشن میگردد مفاد اصلی آنها همان نفی شأن است مثلا «ما کنت» شأن تو نبود «ما
کان» شأن او نبود 1-
وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَری مِنْ دُونِ. شان قرآن نیست
که به غیر خدا به کسی منتسب باشد. 2- ما کانَ
اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ. «شان خدا نیست که برای آنان عذاب
فرستد در حالی که در طلب آمرزشند.» 3- ما کانَ
لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ، ثُمَّ
یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ. «هیچ بشری حق ندارد که
از جانب خدا به او کتاب و فرمانروائی و نبوت داده شود، پس بگوید که به جای خدا مرا
بپرستید.» آگاهی از معارف «کتاب» و «سنت» و «نهج البلاغه» به ممارست و آشنائی به زبان این منابع
الهی نیاز دارد این نه تنها قرآن و نهج البلاغه است که برای خود لسان و زبانی
دارند، اصولا آشنائی به مفاهیم یک مکتب الهی و یاانسانی بدون ممارست و پشتکار،
بدون آگاهی از روش ظریف و عالی آن، از طریق سخن گفتن و شیوه استدلال آن امکان پذیر
نیست. افراد
بدون اطلاع، از «خاورشناسان»
و مقلدان و سرسپردگان آنان، این نوع آیات و احادیث را، گواه بر عدم عصمت و عدم
ایمان پیامبر پیش از بعثت، و یا عدم آگاهی (در دوران جوانی)، قبل از نزول کتاب و افاضه نبوت میدانند. آنان که نوپردازانی
هستند که بدون آگاهی از الفبای قرآن و معارف اهل بیت، میخواهند از معارف این کتاب
عظیم الهی آگاه شوند، و چنین میاندیشند که در پرتو آشنائی با مفردات و گرامر زبان
عربی میتوان در اقیانوس «علوم قرآن» و دریای «معارف نهج البلاغه» فرو رفت، ولی غافل از آنکه
شناگرانی ناشی و غواصانی بیتجربهاند که سرانجام در امواج سهمگین خطا فرو خواهند
رفت و طوفان، لاشه بدن بیروح آنان را به کرانهای خواهد افکند. با دیگر سخنان
امام پیرامون مشورت آشنا شویم: 1-
«من استقبل وجوه الاراء عرف مواقع الخطاء». «هر کس به آراء گوناگون روی
آورد، جاهای خطا و اشتباه را در کار خود میشناسد.» «الاستشارة عین الهدایة و قد
خاطر من استغنی برأیه.» «مشورت عین راهیابی است، آن کس که به فکر خود متکی گردد،
خود را به مخاطره انداخته است.»
2- «من
استبدّ برأیه هلک و من شاور الرّجال شارکها فی عقولها.» «هر کس به رای خود استبداد
ورزد، نابود میشود و هر کس با مردان به مشورت بپردازد، از خرد آنان بهره میگیرد.
3- لا ظهیر
کالمشاورة.» «کمک کاری مانند مشاوره نیست.»
4- «لا
مظاهرة اوثق من المشاورة.» «معین و کمکی، استوارتر از مشورت نیست.» کلمات و سخنان
امام پیرامون اهمیت مشاوره، منحصر به آنچه که در «نهج البلاغه» آمده است، نیست،
بلکه مولف «غرر الحکم و درر الکلم»، دهها سخن ارزنده
از امام پیرامون مشاوره نقل کرده است، ما در این مقاله فقط به آنچه که در نهج
البلاغه آمده است اکتفا کردیم. چرا شیعه ، خلافت را تنصیصی می داند؟ پاسخ:
روشن است که دین مقدّس اسلام، آیینی جهانی و جاودانی است و تا پیامبر گرامی در قید
حیات است، رهبری مردم بر عهده او است و پس از درگذشت وی، باید رهبری به شایسته
ترین فرد و امّت، واگذار گردد. در این که آیا مقام و منصب رهبری پس از پیامبر (صلّی الله علیه وآله)
یک مقام تنصیصی است که به فرمان پروردگار جهان و تصریح رسول خدا (صلّی
الله علیه وآله) برگزیده می شود، و یا یک مقام انتخابی است، دو نظر وجود دارد:
1. شیعیان
معتقدند که مقام رهبری، مقام تنصیصی است و باید جانشین پیامبر، از جانب خدا تعیین
گردد، 2.
در حالی که اهل سنّت معتقدند که این مقام، مقام انتخابی و گزینشی است
و امّت باید فردی را پس از پیامبر (صلّی الله علیه وآله ) برای اداره امور کشور
برگزیند. محاسبات
اجتماعی گواه است بر تنصیصی بودن خلافت دانشمندان شیعه، دلایل بسیاری را بر لزوم
تنصیصی بودن مقام خلافت، در کتابهای اعتقادی خویش بیان کردهاند، ولی آنچه در
اینجا میتواند مطرح کرد، تجزیه و تحلیل شرایط حاکم بر عصر رسالت است که به روشنی
بر صحّت نظریه شیعه گواهی میدهد. بررسی سیاست خارجی و داخلی اسلام در عصر رسالت، ایجاب میکرد که
جانشین پیامبر (صلّی الله علیه وآله) باید بوسیله خدا از طریق خود پیامبر (صلّی
الله علیه وآله) برگزیده شود. زیرا جامعه اسلامی، پیوسته از ناحیه یک خطر مثلث (امپراطوری
روم، پادشاهی ایران و منافقان) به شکست و نابودی تهدید میشد. همچنین مصالح امّت
ایجاد میکرد که پیامبر با تعیین رهبر سیاسی، همه امّت را در برابر دشمن خارجی، در
صف واحدی قرار دهد و زمینه نفوذ دشمن و تسلّط او را ـ که اختلافات داخلی به آن کمک
مینماید ـ از بین ببرد.
اینک توضیح این مطلب یک ضلع از این مثلث خطرناک را، امپراطوری روم
تشکیل میداد. این قدرت بزرگ، در شمال شبه جزیره استقرار یافته و پیوسته فکر
پیامبر را به خود مشغول کرده بود و آن حضرت تا آخرین لحظه زندگانی خویش از اندیشه
روم فارغ نگشت. نخستین برخورد نظامی مسلمانان با ارتش مسیحی روم، در سال هشتم هجری
در سرزمین فلسطین بود. این برخورد به قتل سه فرمانده به نامهای «جعفر طیّار»،
«زید بن حارثه» و «عبدالله بن رواحه» و شکست ناگوار ارتش اسلام منتهی گردید. عقب
نشینی سپاه اسلام در برابر سپاه کفر، مایه جرأت ارتش قیصر گردید و هر لحظه بیم آن
میرفت که مرکز اسلامی مورد تاخت و تاز قرار گیرد. از این جهت پیامبر (صلّی الله
علیه وآله) در سال نهم هجرت، با ارتش گران و سنگینی، به سوی کرانههای شام حرکت
کرد تا هر نوع برخورد نظامی را شخصاً رهبری کند. در این مسافرت سراسر رنج و زحمت،
ارتش اسلام توانست حیثیّت دیرینه خود را بازیابد و حیات سیاسی خود را تجدید کند.
این پیروزی نسبی، پیامبر (صلّی الله علیه وآله) را قانع نساخت و چند روز پیش از
بیماری خود، ارتش اسلام را به فرماندهی «اسامه» مأمور کرد تا به کرانههای شام بروند و در صحنه حضور یابند. ضلع دوم
دشمن، پادشاهی ایران بود، تا آنجا که خسرو ایران از شدت ناراحتی، نامه پیامبر را
پاره نمود و سفیر او را با اهانت بیرون کرد و به استاندار یمن نوشت که پیامبر را
دستگیر کند و در صورت امتناع، او را بکشد. اگر چه خسرو پرویز ـ پادشاه ایران ـ ،
در زمان رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) درگذشت، امّا موضوع استقلال ناحیه یمن، ـ که مدتها مستعمره دولت
ایران بود ـ از چشم انداز خسروان ایران دور نبود و هرگز تکبّر و نخوت به
سیاستمداران ایرانی اجازه نمیداد که وجود چنین قدرتی را تحمّل کنند. خطر سوم،
خطر حزب منافق بود که پیوسته به صورت ستون پنجم در میان مسلمانان مشغول تبهکاری و
ایجاد نفاق بودند تا آنجا که قصد جان پیامبر نموده و خواستند او را در راه تبوک به
مدینه، ترور نمایند. گروهی با خود زمزمه میکردند که با مرگ رسول خدا، نهضت اسلامی
پایان میگیرد و همگی آسوده میشوند. (1) قدرت تخریبی منافقان، به پایهای بود که قرآن از آنها، در سورههای: آل
عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنکبوت، احزاب، محمد، فتح، مجادله، حدید،
منافقین و حشر یاد میکند. (2) آیا با وجود چنین دشمنانی نیرومند که در کمین اسلام نشسته بودند، صحیح
است که پیامبر سلام، برای جامعه نوبنیاد اسلامی، جانشینی برای رهبری دینی و سیاسی
و . . . معرفی نکند؟ محاسبات اجتماعی میگوید که پیامبر (صلی الله علیه وآله) باید
با معرّفی زعیم و رهبر، از بروز هر نوع اختلاف پس از خود، جلوگیری نموده و با پدید
آوردن یک خطّ دفاعی محکم و استوار، وحدت اسلامی را بیمه سازد. پیشگیری از هر نوع
حوادث بد و ناگوار و این که پس از درگذشت پیامبر گرامی(صلّی الله علیه وآله)، هر
گروهی بگوید: باید امیر از ما باشد، جز با معرّفی و تعیین رهبر، امکان پذیر نبود.
این محاسبات اجتماعی، ما را به صحّت و استواری نظریّه تنصیصی بودن مقام رهبری پس
از پیامبر (صلّی الله علیه وآله) رهنمون میکند. گواهی نصوص رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) براساس این زمینه اجتماعی و جهات دیگر، پیامبر (صلّی الله علیه وآله)
از نخستین روزهای بعثت تا واپسین ایام شریف خویش، مسأله جانشینی را مطرح کرده و
جانشین خویش را هم در آغاز رسالت خود ـ در مراسمی که به مناسبت آشکار ساختن نبوّت
برای خویشاوندان خود برقرار نمود ـ و هم در پایان عمر خود ـ هنگام بازگشت از حجّة
الوداع در «غدیر خم» ـ و در طول زندگانی خویش، معیّن فرموده است که سه نمونه
استوار از نصوص یاد شده را در پاسخ سؤال شماره 2، همراه با اسناد و مدارک آنها در کتابهای دانشمندان و محدثان
اسلامی، بیان نمودیم.
با در نظر گرفتن شرایط اجتماعی یاد شده در صدر اسلام و با مراجعه به
نصوص رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) در مورد معرفی و تعیین امیر مؤمنان به عنوان
جانشین خویش، به روشنی معلوم میگردد که مسأله «تنصیصی بودن مقام خلافت» مسألهای ضروری و اجتناب ناپذیر است.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
1 ـ طور : 30 2
ـ با اقتباس از « فروغ ابدیّت » ، نگارش استاد جعفر سبحانی .به نقل
ازسایت حقیقت وهابت
پرسش:
اعتقادات شیعه درباره خلافت و علت آن چیست؟ چرا شیعه خلافت را تنصیصی
می داند؟ پاسخ
شیعه معتقد است همان گونه که حکمت خداوند ایجاب میکند پیامبرانی برای هدایت
انسانها بفرستد، حکمتش ایجاب میکند که بعد از پیامبران در هر عصر و زمانی، امام
و پیشوایی از سوی خدا برای هدایت انسانها وجود داشته باشد، تا شرایع انبیا و
ادیان الهی را از تحریف و تغییر حفظ کنند، نیازهای هر زمان را روشن سازند و مردم
را به سوی خدا و عمل به آیین پیامبران دعوت نمایند، در غیر این صورت هدف آفرینش
انسان که تکامل و سعادت است عقیم میماند، بشر از راه هدایت باز میماند، شرایع
انبیاء ضایع میگردد و مردم سرگردان میشوند. به همین دلیل شیعه معتقد است بعد از
پیامبر اسلام (ص) در هر عصر و زمانی امامی وجود داشته است، قرآن میفرماید: «یَأَیهَا
الَّذِینَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصدِقِینَ[1] ترجمه:
ای کسانی که ایمان آوردهاید!تقوای الهی پیشه کنید و با صادقان باشید». این آیه
مخصوص به زمانی نیست و همراه بودن بی قید و شرط با صادقان، دلیل بر این است که در
هر عصری امام معصومی وجود دارد که باید از او پیروی کرد، همان گونه که بسیاری از
مفسران شیعه و اهل سنت، در تفسیر خود به آن اشاره کردهاند.[2] امامت
تنها یک مقام حکومت ظاهری نیست، بلکه یک مقام بسیار والای معنوی و روحانی است و
امام علاوه بر رهبری حکومت اسلامی، هدایت همه جانبه را در امر دین و دنیا بر عهده
دارد؛ فکر و روح مردم را هدایت کرده و شریعت پیامبر اسلام (ص) را از هر گونه تحریف
و تغییر پاسداری میکند و به اهدافی که پیامبر (ص) برای آن مبعوث شد تحقق میبخشد. امامت همان مقام والایی است که خداوند به ابراهیم خلیل، پس از پیمودن
راه نبوت و رسالت و پیروزی در امتحانات متعدد بخشید، او نیز برای بعضی از فرزندان
و دودمانش این مقام والا را از خداوند تقاضا نمود و به او جواب داده شد که هرگز
ظالمان و گنهکاران به این مقام نمیرسند.«وَ إِذِ ابْتَلی إِبْرَهِیمَ رَبُّهُ
بِکلِمَتٍ فَأَتَمَّهُنَّقَالَ إِنی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَاماًقَالَ وَ مِن
ذُرِّیَّتیقَالَ لا یَنَالُ عَهْدِی الظلِمِینَ* به یاد آور هنگامی را که پروردگار
ابراهیم (ع) او را با امور گوناگون آزمود و او از عهده آزمایشهای الهی بطور کامل
بر آمد، خدا فرمود من تو را امام مردم قرار دادم، ابراهیم عرض کرد:از دودمان من
نیز امامانی قرار ده، خداوند فرمود: پیمان من (امامت) هرگز به ستمکاران نمیرسد (و
تنها نصیب معصومان از ذریه تو میشود)!»[3] بدیهی است یک چنین مقامی در مساله حکومت ظاهری خلاصه نمیشود و اگر
امامت به صورتی که گفته شد تفسیر نشود آیه فوق مفهوم روشنی نخواهد داشت. با توجه
به تعریفی که برای مساله امامت در بالا آمد به خوبی معلوم میشود که رسیدن به این
مقام، شرایط سنگینی دارد، هم از نظر تقوا (تقوایی در حد معصوم بودن از هر گونه
گناه) و هم از نظر علم و دانش و احاطه به تمام معارف و دستورات دین و شناختن انسانها
و نیازهای آنها در هر عصر و زمان و مکان (دقت کنید)، یعنی:
امام باید معصوم از هر گناه و خطا باشد زیرا علاوه بر آنچه در تفسیر
آیه بالا آمد، غیر معصوم نمیتواند بطور کامل مورد اعتماد واقع شود و اصول و فروع
دین را از او اخذ نمایند و به همین دلیل معتقدیم "گفتار امام" همچون
"افعال" و "تقریر"
او، حجت و دلیل شرعی است (منظور از "تقریر" آن است که در برابر او کاری
انجام دهند و او با سکوت خود آن را امضا کند) . امام باید نسبت به تمام اصول و فروع اسلام
و احکام و قوانین آن و معنی و تفسیر قرآن، آگاهی کامل داشته باشد و علم او نسبت
به آن علوم جنبه الهی دارد و از پیغمبر اسلام (ص) به او میرسد و چنین علمی است
که میتواند بطور کامل مورد اعتماد مردم قرار گیرد و در فهم حقایق اسلام بر آن
تکیه کرد. امام (و
جانشین پیامبر) باید منصوص باشد، یعنی با تصریح و نص پیامبر (ص) و نیز تصریح هر
امامی نسبت به امام بعد، تعیین گردد، به تعبیر دیگر: امام نیز مانند پیامبر (ص) از سوی خدا (به وسیله پیامبر) تعیین
میشود، همان گونه که در آیه مربوط به امامت ابراهیم خواندیم:«إِنی جَاعِلُک
لِلنَّاسِ إِمَاماً، من تو را امام مردم قرار دادم». اضافه بر این تشخیص وجود تقوا در سر حد
عصمت و مقام علمی والا (در حد احاطه به تمام احکام و تعلیمات الهی بدون هیچ گونه
خطا و اشتباه) چیزی نیست که غیر از خدا و پیامبرش از آن آگاه باشد. و به این ترتیب
ما امامت امامان معصوم را به انتخاب مردم نمیدانیم. ما معتقدیم پیامبر اسلام (ص)
امامان بعد از خود را در یک جا بطور عموم یعنی در حدیث معروف ثقلین و در موارد
متعدد علی (ع) را بالخصوص به عنوان جانشین خود (به فرمان خداوند) معرفی کرده است. در صحیح مسلم میخوانیم: پیغمبر اکرم (ص) در سرزمینی میان مکه و مدینه
به نام «خم» برخاست، خطبهای خواند، سپس فرمود: «نزدیک است که من از میان شما
بروم انی تارک فیکم الثقلین، اولهما کتاب الله فیه الهدی و النور...و اهل بیتی،
اذکرکم الله فی اهل بیتی.
ترجمه: من دو چیز گرانمایه در میان شما به یادگار میگذارم نخستین
آنها کتاب خداست که در آن، نور و هدایت است...و اهل بیتم، به شما توصیه میکنم که
خدا را درباره اهل بیتم فراموش نکنید (این جمله را سه بار تکرار کرد) ».[4]همین
معنی در«صحیح ترمذی»نیز آمده و با صراحت میگوید:«اگر دستبه دامن این دو بزنید
هرگز گمراه نخواهید شد».[5] این حدیث در سنن دارمی[6] و خصائص نسائی[7] و مسند احمد[8]و
غالب کتب معروف و مشهور اسلامی آمده و جای تردیدی در آن نیست و در واقع جزء احادیث
متواتره محسوب میشود که هیچ مسلمانی نمیتواند آن را انکار کند و از روایات
استفاده میشود که پیامبر اسلام (ص) نه یک بار بلکه چندین بار در مواقع مختلف آن را تکرار فرمود. بدیهی
است که تمام اهل بیت پیامبر (ص) نمیتوانند چنین مقام والایی را در کنار قرآن
داشته باشند بنابراین تنها اشاره به امامان معصوم از ذریه پیامبر (ص) است (فقط در
بعضی از احادیث ضعیف و مشکوک به جای اهل بیتی،سنتی آمده است) . ما به حدیث مشهور دیگری که در منابع معروف
مانند صحیح بخاری، صحیح مسلم، صحیح ترمذی، صحیح ابی داود و مسند حنبل و کتب دیگر
آمده است نیز استناد میکنیم، پیغمبر اکرم (ص) فرمود: «لا یزال الدین قائما حتی
تقوم الساعة او یکون علیکم اثنتی عشر خلیفة کلهم من قریش،دین اسلام بر پاست تا
قیام قیامت و تا این که دوازده خلیفه بر شما حکومت کنند که همه از قریشند».[9]ما
معتقدیم: تفسیر قابل قبولی برای این روایات جز آنچه در عقاید شیعه امامیه مربوط به
ائمه دوازده گانه آمده است تصور نمیشود، فکر کنید آیا تفسیر دیگری میتواند داشته
باشد! [10]
[1]-سوره توبه،آیه 119. [2]-فخر رازی بعد از بحث فراوانی درباره این آیه چنین میگوید:آیه دلیل بر
این است که هر کس جایز الخطاست واجب است همگام و پیرو کسی باشد که معصوم است و
معصومین همانها هستند که خداوند آنها را«صادقین»نامیده،پس این سخن دلیل بر این
است که واجب استبر هر جایز الخطایی که همگام و همراه با معصوم باشد تا«معصوم از
خطا»جایز الخطا را از خطا باز دارد،و این معنی در همه زمانهاست و مخصوص به زمانی
نیست و دلیل بر این است که در هر زمانی معصوم از خطایی وجود دارد (تفسیر کبیر،جلد
16،صفحه 221).
[3]-سوره بقره،آیه 124. [4]-صحیح مسلم،جلد 4،صفحه 1873. [5]-صحیح ترمذی،جلد 5،صفحه 662. [6]-سنن دارمی،جلد 2،صفحه 432. [7]-خصائص نسائی،صفحه 20. [8]-مسند احمد،جلد 5،صفحه 182 و کتاب کنز العمال،جلد 1،صفحه 185،حدیث 945. [9]-این تعبیر در صحیح مسلم،جلد 3،صفحه 1453
از«جابر بن سمره»از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است و با تفاوت مختصری در سایر
کتابهایی که در بالا نام برده شد آمده است (صحیح بخاری،جلد 3،صفحه 101،صحیح ترمذی،جلد 4،صفحه 501 و صحیح ابی داود،جلد 4،کتاب
المهدی) . [10]-این جواب
با اندکی تصرف، برگرفته از مبحث امامت در کتاب "اعتقاد ما" اثر آیت الله
مکارم، میباشد، این کتاب در قسمت کتابخانه پایگاه ما به نشانیwww.hawzah.net موجود است. 12: مکتب
اسلام